سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اعتراف به دروغ پردازی علیه حاج سعید قاسمی

افتضاح زنجیره ای رسانه های عضو شبکه عنکبوت باعث شد تا گویانیوز به دروغ بافی رسوای خود اعتراف کند و از هم قطاران به خاطر شریک کردن آنان در این افتضاح عذرخواهی کند.

به گزارش کیهان، اخیرا سایت گویانیوز- از رسانه های وابسته به سازمان سیا- مطلبی را به عنوان «سخنرانی سعید قاسمی علیه دولت و احمدی نژاد» منتشر کرده بود که حاوی انواع الفاظ موهن و هتاکانه بود. این قصه بافی مطلقا دروغ، بلافاصله با استقبال دیگر اعضای شبکه عنکبوت نظیر سحام نیوز، بالاترین و ده ها سایت و شبکه ضدانقلاب مواجه شد و مانند یک گنج نایاب! به کپی و بازتاب مطلب گویانیوز پرداختند.

وسعت بازتاب این مطلب مزخرف به حدی زیاد شد که نویسنده ابله گویانیوز با اسم مستعار«ف.م سخن» مجبور به عذرخواهی از هم قطاران شد و تصریح کرد مطلب وی مطلب طنزی است که متاسفانه به صورت مطلب و خبر جدی در سایت ها مجددا منتشر شده است.

وی همچنین نوشت من مایل نیستم اعتبار سایت های منتشر کننده مطلب من خدشه دار شود. از طرفی مطمئن هستم بعد از پی بردن به این خطا، انگشت اتهام به سمت من گرفته خواهد شد و من مورد عتاب قرار خواهم گرفت که طنزی بی مایه و بی پایه و زشت و زننده نوشته ام.
یادآور می شود حاج سعید قاسمی با تکذیب و تخطئه این اقدام رذیلانه که متاسفانه از سوی برخی سایت های داخلی آلوده نیز مورد استقبال قرار گرفته بود، تاکید کرد: این بار اول نیست که چنین تحرکات ضداخلاقی از جریان های منحرف بروز می کند که علاوه بر مخدوش شدن حیثیت حرفه ای آنها، هیچ حیثیت و مرز اخلاقی نیز برای خود باقی نگذاشته اند.

رجانیوز


"مطهری" و چند پرسش از روحانیت2

یشان می‌گوید: "هر گونه تجدید نظر مبنى بر جایگزین ساختن یک فرهنگ دیگر به جاى فرهنگ اصیل هزار و سیصد ساله اسلامى، خیانت به اسلام و مسلمین است و نتیجه‏اى جز کشاندن امت اسلامى به دامن فرهنگ و تفکر بیگانه شرقى یا غربى، چپ یا راست ندارد. خوشبختانه تحولات جدید و پیشرفتهاى علوم جدید ضمن این که مسئولیت‌ها را دشوارتر و سنگین‏تر کرده، فرصت‌هاى بسیار مناسبى نیز به وجود آورده و اصالت فرهنگ اسلامى را روشن‏تر و زمینه شکوفایى آن را فراهم‏تر کرده است. حوزه‏هاى علمیه ما اگر از محدودیت‌هاى مصنوعى که خود براى خود به وجود آورده‏اند، خارج گردند و با استفاده از پیشرفت علوم انسانى جدید به احیاى فرهنگ کهن خود و آراستن و پیراستن آن بپردازند و آن را تکمیل نمایند و به پیش سوق دهند (که آمادگى تکامل و پیشروى دارد) مى‏توانند از این انزواى حقارت‏آمیز علمى خارج شوند و کالاهاى فرهنگى خود را در زمینه‏هاى مختلف معنوى، فلسفى، اخلاقى، حقوقى، روانى، اجتماعى، تاریخى با کمال افتخار و سربلندى به جهان دانش عرضه نمایند."


جالب این که همین نکات سردستی  که آقای مطهری متذکر شده‌اند در این سال‌های پس از انقلاب وارد طراحی و اجرایش نشده‌ایم و یا عملکرد خیلی ضعیفی داشته‌ایم.
ادامه مطلب...

"مطهری" و چند پرسش از روحانیت1

گروه فرهنگی: متن زیر قسمتی از گفتاری منتشرنشده است که استاد حسن رحیم‌پور ازغدی اردیبهشت ماه 82 در بین خواهران طلبه طرح کرده‌اند و اینک به مناسبت سالگرد شهادت شهید مرتضی مطهری توسط "موسسه طرحی برای فردا" ویرایش یافته و توسط رجانیوز منتشر می‌شود. ضروری است متذکر شویم ویراستاری متن پیش رو صرفا به تبدیل فضای شفاهی بحث به عباراتی نوشتاری اکتفا نموده و پاسخ‌گویی به نقایص احتمالی بر عهده‌ی موسسه می‌باشد. رجانیوز ضمن تشکر از استاد رحیم پور، به مناسب سالگرد شهادت استاد شهید مطهری(ره) این گفتار را برای اولین بار منتشر می کند:


 

حضور خواهران محترم سلام عرض می‌کنیم. استاد مطهری را باید شهید معرفت دانست. ایشان شهید معرفت خود شد و به خاطر دانستن چیزهایی که گویی نباید می‌دانست و به خاطر گفتن چیزهایی که نباید می‌گفت، ترور شد. جالب است که اولین نمونه‌های خشونت و ترور بعد از انقلاب به دست کسانی صورت گرفت که مدعی آزاداندیشی، نواندیشی و قرائت تازه از دین بودند. شهید مطهری در واقع به این دلیل کشته شد که تمایز معرفتی را بین دیدگاه‌ها و اندیشه‌های مختلف در این دوران به وضوح بیان کرد و مجامله و تعارف را کنار گذاشت. او در دو جبهه درگیر شد و از هر دو جبهه مورد صدمه و حمله قرار گرفت. از یک طرف جریاناتی که به نام نواندیشی و قرائت تازه از دین و به نام اسلام منهای حوزه شروع کردند به تولید اسلامی که در منابع اصیل دینی اثری از آن نبود و بلکه در تضاد با مقصد و مقصود دین بود یعنی گاهی محکمات دین را نقض می‌کرد. جبهه دوم هم جبهه‌ای بود که استاد مطهری از آن تحت عنوان تحجر، قشری‌گری و رکود و جمود یاد می‌کرد.
ادامه مطلب...

این ماجرا واقعی است ؛ گوش کنید! شاه بیت این غزل اینجاست!


تهران، خیابان افریقا، یک پاساژ باحال سانتی مانتال

«لطفا حجاب اسلامی را رعایت فرمایید» .

دخترکان جوان، لاک زده و مانیکور کرده، با هفت قلم آرایش و موهای افشان به دهها مغازه برمی خورند که این تابلو بر روی در ورودی آنها - جایی که همه آن را ببینند - نصب شده است .


توجهی به این نوشته کنند؟ اصلا!


اندکی از این زلف پریشان در پس روسری حریرآسای خویش پنهان کنند؟ ابدا!

اگر اینان چنین کنند، تکلیف آنان چه می شود؟ آنان که آمده اند برای گره گشایی از زلف یار!

معاشران گره از زلف یار بازکنید

شبی خوش است بدین قصه اش دراز کنید

بگذریم . . . برای غربت حافظ همین بس . همین که شب خوش قصه او شامگاه یک پنجشنبه تابستانی باشد در یک پاساژبا حال سانتی مانتال!

بگویی اندکی ناشادمانی و رنج، یا شکوه و گلایه در زوایای رخسارش پیدا باشد، هرگز!

تازه از فرانسه برگشته بود . می خندید و می گفت مهد دموکراسی، تحمل یک متر روسری را نداشت . نتوانستند حضور چند دختر محجبه را در مدارس خود بپذیرند . . . چه راحت حکم به اخراج ما کردند .

گفتم چرا می خندی؟ گفت چرا نخندم! بر سر عقیده ام ماندم تا آخر! این جالب نیست؟

گفتم همه این حرفها بخاطر یک متر روسری است؟ جوابی که داد از سن و سالش خیلی پخته تر بود . زیرکانه و هوشمندانه!

نه! این بهانه است . آنها حجاب را فرهنگ می دانند، نه تمدن، نه اصالت و نه هویت! . . . صرفا اعتقادی فردی که محدودیت و انحصار در دل آن است .

می دانید، زن غربی خیلی بخشنده است . همه را از خوان پر نعمت خویش بهره مند می کند، اما خود همیشه سرگردان و تشنه است!

گفتم تشنه چه چیز؟

گفت تشنه این که به او بنگرند، طالبش شوند و پی اش را بگیرند . همه همت زن غربی این است که از کاروان مد عقب نماند و هر روز جلوه ای تازه کند . او اسیر و در بند خویش است . . . و در این اسارت، سرخوش . او هرگز به رهایی فکر هم نمی کند، چون آزاد است و رها . . . اما در قفس!

زن غربی نمی داند کیست!

- نداند، چرا با تو و حجاب تو سرستیز دارند؟

با تعجب نگاهم کرد و گفت این حکایت همان پسری است که هر چه معلمش به او گفت بگو «الف » نگفت، پرسید چرا؟ گفت «الف » اول راه است . اگر گفتم، می گویی بگو «ب » . . . این رشته سردراز دارد .

آنها همه می دانند اگر زنی محجب شد، دیگر در کوچه و خیابان از لوازم آرایشی که آنها می سازند، استفاده نمی کند، دیگر لخت و عور مبلغ کالاهای آنان نمی شود، دیگر با مردان بیگانه به دریا نمی رود، دیگر نمی تواند در هر مجلس و محفلی شرکت کند، بزند و برقصد . . . !

باز هم فکر می کنید همه این حرفها به خاطر یک متر روسری است؟

در اتاق رئیس «مؤسسه اسلامی نیویورک » را گشود و داخل شد . آنگاه بی مقدمه گفت آقا من می خواهم مسلمان شوم!

مرد سرش را از روی کاغذ برداشت، چشمش به دختر جوانی افتاد که چیزی از وجاهت و جمال کم نداشت .

گفت باید بروی تحقیق کنی . دین چیزی نیست که امروز آن را بپذیری و فردا رهایش کنی .

قبول کرد و رفت، مدتی بعد آمد . مرد راضی نشد . . . باز هم باید تحقیق و مطالعه کنی . آنقدر رفت و آمد که دیگر صبرش لبریز شد . فریادی کشید و گفت «به خدا اگر مسلمانم نکنید، می روم وسط سالن، داد می زنم و می گویم من مسلمانم .»

. . . مرد فهمید این دختر جوان در عزم خود جدی است .

چیزی به میلاد پیامبر اکرم (ص) نمانده بود . آماده اش کردند که در این روز مهم طی مراسمی به دین مبین اسلام مشرف شود .

جشنی بپا کردند و در ضمن مراسم اعلام شد که امروز یک میهمان تازه داریم: یک مسلمان جدید! . . . و او از جا برخاست .

کسی از بین مردم صدا زد لابد این دختر خانم هم عاشق یک پسر مسلمان شده و خیال کرده دین اسلام جاده صاف کن عشق اوست! چه اسلامی؟ همه حرف است!

(نخود این آش شد . نمی دانم چه سری است که بعضی ها دوست دارند نخود هر آشی بشوند) .

- نه، نه . . . اشتباه نکنید . این خانم نه عاشق شده و نه با چشم بسته به این راه آمده، او مدتهاست تحقیق کرده و با بصیرت دین ما را پذیرفته است . چیزهایی از اسلام می داند که شاید هیچکدام از شما ندانید! کدام یک از شما مفهوم «بداء» را می دانید؟ همه نگاه کردند به هم، مسلمانان نیویورک و مساله اعتقادی بداء؟

اما او از این مفهوم و دهها مورد نظیر آن کاملا مطلع است .

بگذریم . او در آن مجلس مسلمان شد و برای اولین بار حجاب را پذیرفت .

خانواده مسیحی دختر که با یک پدیده جدید مواجه شده بودند، شروع به آزار و اذیت او کردند و روز به روز بر سخت گیری و فشار خویش افزودند .

دختر مانده بود چه کند! باز راه مؤسسه اسلامی نیویورک را درپیش گرفت و مسؤولان این مرکز را در جریان کار خود قرار داد . آنان نیز با برخی از علمای ایران تماس گرفتند و مطلب را با آنان در میان گذاشتند . در نهایت، کار به اینجا رسید که اگر خطر جانی او را تهدید می کند، اجازه دارد روسری خود را بردارد .

گوش کنید!

شاه بیت این غزل اینجاست;

دختر پرسید اگر من روسری خود را برندارم و در راه حفظ حجابم کشته شوم، آیا شهید محسوب می شوم؟

پاسخ شنید، آری .

و او با صلابت و استواری گفت: «والله قسم روسری خود را برنمی دارم، هر چند در راه حفظ حجابم، جانم را از دست بدهم .»

آنچه خواندید، سه پلان از یک ماجراست .

پلان اول، حکایت ماهیانی که در آب زندگی می کنند، همه عمر در آب غوطه ورند، اما مرتب از هم می پرسند: آب کو؟

پلان دوم، حکایت ماهی دور افتاده از آبی که آنقدر تن به شن های ساحل می زند تا بالاخره راهی به دریا باز کند .

. . . و پلان سوم، حکایت ماهی گداخته ای که هرم گرمای خشکی نفسش را بریده، حسرت آب بردلش مانده، اما راه دریا را از دل خویش می جوید!

بازگردیم به خیابان آفریقا، آن پاساژ با حال سانتی مانتال، بی اعتنایی دختران جوان به آن تابلو و قهقهه های مستانه!

شست و شویی کن و آنگه به خرابات خرام

تا نگردد زتو، این دیر خراب، آلوده

پایگاه حوزه

فصلنامه پرسمان، شماره 1، سروقامت، حسین؛


سوپراستارهای شما کدام هستند؟؟؟؟

سربندهای فراموش شده

 


<      1   2   3   4   5   >>   >

تمامی حقوق مادی و معنوی " یاد یاران " برای " رحیمی " محفوظ می باشد!
طـرّاح قـالـب: شــیــعــه تـم