دیشب مراسم اختتامیه ی جشنواره فیلم فجر (بخوانید جشنواره ی مد بازیگران) برگزار شد و پرونده ی بزرگترین اتفاق سینمای کشور اسلامی مان در سی و دومین فجرش بسته شد.
اتفاقی که نظرها را جلب کرد و مطمئنا قابل ستایش و تقدیر هست نوع پوشش خانم مریلا زارعی بود.
ایشان بخاطر بازی در نقش در فیلم شیار143 که مرتبط با شهدا و مادران چشم براهشان بود برنده ی بهترین بازگر زن شدند.
ایشان در کمال وقار با ظاهری مناسب و با حجابی مناسب(نسبت به طیف وسیع مدها و آرایش های فجیع و بی حجابی های بازیگران این مرز و بوم همچون سال های قبل) به شعور مخاطبانشان احترام گذاشتند و حرمت نقشی را که بازی کرده بودند با این آراستگی ظاهر حفظ کردند!
مریلا زارعی جایزه بهترین بازیگر زن را گرفت و نطق بلندبالایی هم کرد. خدا را شکر کرد که توانسته از پس نقشی چنین حساس بربیاید و به خصوص از ابراهیم حاتمیکیا تشکر کرد. به خاطر اینکه به او اجازه داده جلوی دوربینش در فیلم «چ» بازی کند و با کار متعهدانه و دلسوزانهاش باعث شده توجهها به «شیار 143» جلب شود. بعد هم از حاضران خواست که به احترام همه مادرانی که صبورانه ایستادند و صبر کردند و بدون هیچ چشمداشتی در سکوت انتظار کشیدند بایستند. |
This image has been resized. Click this bar to view the full image. The original image is sized 800x529. |
بنده خواستم به نوبه ی خودم از ایشان قدردانی و تشکر کنم .
و بگویم که از این به بعد احترام و ارزش ویژه ای برایم خواهند داشت.
امید که بازی های زیبایشان در نقش های ارزشی مداومت داشته باشد و موفق و سربلند باشند.
و امید که در آینده شاهد بازیگران دیگری که برای ارزش ها احترام قائلند نیز باشیم.
و امید که این جشنواره ها که با مبالغ هنگفتی از بیت المال برگزار می شوند بیش از این محل خودنمایی و ریشه به تیشه ی فرهنگ اسلامی و ایرانی زدن نباشد.
This image has been resized. Click this bar to view the full image. The original image is sized 800x531. |
شکست طرح نظم نوین جهانی(دنیوی) در سال 2007
یک سؤال مهم درباره اینکه چگونه جمهوری اسلامی ایران توانسته در مقابل جریان «فراماسونری» و «صهیونیسم» ایستادگی کرده و حتی جلوی آنها را در دنیا بگیرد مطرح است. چرا که این جریان قصد داشت در سال 2007 نظم نوین جهانی(دنیوی) را جشن بگیرد. برای این کار در سال 2006 جنگ با لبنان را آغاز میکنند ولی موفق نمیشوند. استراتژیستهای داخلی و خارجی بر این قضیه صحه میگذارند که قرار بوده درسال 2007 نظم نوین صهیونیسم در دنیا برقرار و جشن آن برپا شود. شروع این پروژه در سال 2000 بود که طی 7 سال میبایست نتیجه میداد. در سال 2000 آقای جرج بوش به عنوان منجی مطرح شد و سر کار آمد.
در این مدل تبلیغات عظیمی برای جنجالسازی و ایجاد التهاب و ذهنیت در مردم به راه افتاد. حتی یکی از خوانندگان لسآنجلسی (داریوش) هم برای این سال ترانهای خواند و اشارهای به اینکه سال 2000 چه سالی خواهد بود داشت. اما هیچ اتفاقی نیفتاد. سپس در 11 سپتامبر سال 2001 انفجار برجهای دوقلو رخ داد.
جرج بوش، منجی هزاره!
مسیحیان معتقدند در پایان هر هزاره یعنی 999 سال یک منجی ظهور خواهد کرد. در این پروژه «جرج بوش» را به عنوان این منجی مطرح کردند.
به همین مناسبت پدر جرج بوش (خانواده بوش از اعضای یکی از لژهای فراماسونری در امریکا هستند) اسم او را تغییر داد. یعنی اسم او از «جرج هربرت بوش» به «جرج والتر بوش» تبدیل شد تا جمع حروف ابجد آن 666 شود. عدد 666 برگردان شده 999 در اعداد انگلیسی است. 666 عدد شیطان و به معنی کوبیدن بر سر مسیحیت و مفهوم Anti Christ (ضدمسیح یا دجال) است. نماد ضدمسیح یا شیطان، صلیب وارونه و عدد 666 است.
جرج بوش پدر میگوید: «فرزند من دیکتاتور آخرالزمان خواهد شد و 7 سال حکومت خواهد کرد و در پایان این 7 سال نظم نوین جهانی (دنیوی) شکل خواهد گرفت.»
بنابراین 2000 به علاوه 7، سال 2007 را رقم خواهد زد که قرار بود پروژه نظم نوین جهانی(دنیوی) در آن سال کلید بخورد.
افتضاح سال 2006 در لبنان
برای همین هدف، در سال 2006 به لبنان حمله کردند تا بعد از آن به سوریه هجوم برده و در نهایت زمینه حمله به ایران را فراهم کنند؛ ولی چرا این اتفاق نیفتاد؟! چگونه رژیم صهیونیستی از 2 هزار رزمنده شکست خورد؟ پاسخ به این سؤالات قابل توجه است.
حزبالله لبنان به خودی خود تجهیزاتی برای مقابله با صهیونیستها ندارد. حزبالله خود میداند که هرچه دارد از جمهوری اسلامی وام گرفته است؛ چه آموزشهای نظامی و چه تفکر. مردم جبل عامل در لبنان به صراحت اظهار میکنند که «ما قبل از امام خمینی(ره) هیچ نبودیم. امام خمینی(ره) بود که ما را شیعه کرد.»
این قضیه به دقت بررسی شد که آیا ایران، سلاح خاصی به حزبالله داده است؟ پاسخ، تعدادی کاتیوشا و کلاشینکف و موشک بود که در مقابل ارتش صهیونیستی به حساب نمیآمد. ولی پاسخ این است که در قرآن (سوره حشر) میفرماید: «آنها ترسو هستند و در قلعهها خود را پنهان میکنند.» و این کد مهمی برای ماست. یعنی قرآن میفرماید نترس؛ به آنها هجوم ببر که آنها ترسو هستند و فرار میکنند. و این رمز پیروزی حزبالله در برابر ارتشی بود که لقب چهار یا پنجمین ارتش قدرتمند دنیا را یدک میکشد.
جالب اینکه در زمان این جنگ تنها رزمندگان جنوب لبنان میجنگیدند و حتی رزمندههای شمال لبنان و بیروت نتوانستند خود را به جبهههای جنگ برسانند، چون اسرائیل پلهای ارتباطی را زده بود.
تبلیغ تانکهای «مرکاوا» متعلق به ارتش اسرائیل اینگونه است که میگویند وقتی در این تانک بنشینید، میتوانید به راحتی با تلفن همراه با همسر خود در منزلتان صحبت کنید و تانک به شکل خودکار عمل خواهد کرد. پس چگونه است که چند رزمنده حزبالله این تانک را میزنند؟ پاسخ، قدرت ایمان و بکارگیری تفکر و خرد ایمانی است.
جاسوس سازمان CIA در ایران!
در بررسی استراتژیستهای صهیونیست به شخصی برمیخوریم که از جوانب مختلفی حائز توجه است. «رابرت بایر» (Robert Baer) استراتژیستی است که تا به حال چند کتاب نوشته است که در آن مستقیماً به ایران پرداخته و نام آن را «ایران، شیطانی که ما میشناسیم» گذاشته است. یعنی دقیقاً در پاسخ به مفهوم «شیطان بزرگ» که ابتکار حضرت امام خمینی(ره) در مورد امریکاست. بقیه کتابهای بایر نیز دارای عناوینی است که به شیطان اشاره دارد.
«رابرت بایر» در منزل خانواده شهید حسین فهمیده
رابرت بایر جاسوس رسمی سازمان سیا، 5 سال پیش سفری به ایران داشته است. اولین جایی که او میرود منزل شهید «حسین فهمیده» است. اینجاست که ما میفهمیم که سلاح استراتژیکمان که به آن بیتوجهیم چه بوده است.
رابرت بایر در منزل حسین فهمیده با برادر، پدر و همسر برادر این شهید صحبت و از اتاقی که از حسین فهمیده به یادگار مانده است بازدید میکند. جالب اینکه در فیلمی که تهیه کرده به زبان انگلیسی به مردم امریکا، کیفهایی را نشان میدهد و میگوید: روی این نوشته شده «مسافر کربلا» (He is coming to karbala). سپس نارنجک و تانک و سخن امام خمینی(ره) درباره حسین فهمیده را نشان میدهد.
بایر در این دیدار به خانواده شهید فهمیده توضیح میدهد که حسین فهمیده یک «انتحاری» بوده، ولی آنها قبول نمیکنند و مخصوصاً همسر برادر حسین فهمیده با فهمیدگی و تیزهوشی به او پاسخ میدهد که «نهخیر، او فقط یک شهید بود. شهید یعنی شهید، تعبیر انتحاری درست نیست.»
باید توجه داشت که معنی شهید یعنی اینکه او میداند چه میکند؛ شستوشوی مغزی نشده و با تفکر و تعقل خود به خردگراییای رسیده که با علم، کاری را انجام میدهد و اثر آن یعنی شهادت را میفهمد. رابرت بایر که متوجه میشود بحثی را که مطرح کرده به نقطه مطلوبی نمیرسد، روی به دوربین کرده و میگوید: «جالب است که او میدانسته شهید خواهد شد و خانواده او قبول نمیکنند که کار حسین فهمیده انتحاری بوده» و بر اینکه حسین فهمیده میدانسته که شهید خواهد شد تأکید میکند.
جاسوس سیا در حرم امام خمینی(ره)
رابرت بایر جاسوس رسمی سازمان CIA، سپس به راحتی به حرم امام خمینی(ره) میرود. خود او میگوید: «من رابرت بایر کارشناس ارشد سازمان سیا، 25 سال است که پایم را به این مملکت نگذاشتم.» سپس اذعان میکند: «قبل از انقلاب، این کشور متحد ما بود (اینجا لانه ما بود)»
بایر سپس با فرمانده ستاد کل نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران که به مناسبت بیعت نیروهای مسلح در حرم حضرت امام(ره) بود مصاحبه میکند. اما سرلشکر فیروزآبادی پاسخ درخوری به سوال او که میپرسد نظرتان درباره شهادتطلبی چیست میگوید: «شهادتطلبی را امریکاییها نمیتوانند درک کنند و آنها بدانند که اگر پایشان را در اینجا بگذارند و دخالتی داشته باشند، اینجا قبرستان آنها خواهد شد.» ظاهراً این ماجرا بر بایر تأثیر داشته است.
«بایر» در نماز جمعه تهران
وی سپس به نمازجمعه میرود. بایر در سکوی ویژه خبرنگاران رفته و تمام شعارهای Down with U.S.A (مرگ بر آمریکا) را ضبط کرده و در آخر میگوید: «ما هرچه میکشیم از شخصی به نام خمینی است که سنت 1300 ساله، انتحار و خودکشی دینی(!) را زنده کرده و حسین فهمیده کسی است که راه او را ادامه داده است.» جالب اینکه او 1400 ساله را نمیگوید و سنت 1300 سالهی مورد نظر او حتما با توجه به حادثه عاشورای امام حسین(ع) محاسبه شده است.
«جک بایر» نسخه سینمایی «رابرت بایر»
«سریال 24» براساس زندگی رابرت بایر ساخته شد. حتی از فامیلی او نیز استفاده شد و قهرمان داستان مجموعه 24 «جک بایر» نام دارد. حتی قیافه او نیز به رابرت شبیه است.
عشقبازی بین 2 رهبر
عشقبازی بین این 2 رهبر، یعنی امام خمینی(ره) به عنوان رهبر انقلاب اسلامی و شهید حسین فهمیده به عنوان کسی که امام(ره) او را رهبر خود دانست نیز حائز توجه است. یعنی یک نوجوان 13 ساله، به تبعیت از امامی که او را به این مسیر آورده – که اگر امام خمینی(ره) نبود معلوم نمیشد حسین فهمیدهها از کجا سردرمیآوردند – به عنوان مأموم کاری را انجام داده که امامش او را رهبر نامیده است. امام خمینی(ره) میفرماید که رهبر من این طفل 13 ساله است که نارنجک به خود میبندد و خود را زیر تانک میاندازد. این عشقبازی فوقالعاده زیبایی است که بین امام و شهید حسین فهمیده برقرار شد.
موج دوم عملیات حسین فهمیده
سردار قاسمی تعریف میکند که: «من در جبل عامل، خدمت خانواده شهید استشهادی «علی اشمر» که 12 صهیونیست را با یک حرکت استشهادی به درک واصل کرد رفتم و به پدر او گفتم که «علی شما گل کاشت.» پدر این شهید به سردار قاسمی میگوید که مدیون من هستی اگر 2 کار برای من انجام ندهی؛ یکی اینکه بروی در حرم امام خمینی(ره) و 2 رکعت نماز بخوانی که ما هرچه داریم از امام داریم. چرا که ما جبل عاملیها قبل از او شیعه نبودیم؛ او ما را زنده کرد. دوم اینکه هرجا از پسر من «علی اشمر» صحبت میکنی باید بگویی که «او شاگرد کلاس حسین فهمیده است.» سردار قاسمی با تعجب به او میگوید که علی اشمر که سنش بیشتر از حسین فهمیده بوده. اصلا او را از کجا میشناسید؟ پدر این شهید پاسخ میدهد: «یعنی چه که نمیشناسم؛ مگر میشود، امام خمینی(ره) کسی را معرفی کند و ما نشناسیم.»
و این «موج دوم» عملیات حسین فهمیده است که هماکنون در لبنان است.
موج سوم حسین فهمیده در قلب اروپا
این ایرانیها بودند که مقاومت و مبارزه را به بوسنیاییها یاد دادند و در قلب اروپا یعنی 50 کیلومتری «وین» پایتخت اتریش، صدای اللهاکبر و محمد رسولالله(ص) را بلند کردند. و این برای اروپاییها خیلی وحشتناک بود. مثل این است که در لانه شیطان صدای خدا را بشنوی. این باعث شد که آنها به خود بلرزند.
بوسنیاییها که حرکت شیعیان انقلابی ایران و مسلمانان مبارز ترکیهای را دیدند که بدون هیچ کمک نظامی قابل توجهی به کمک آنها میروند، ایده یعنی تفکر انقلاب اسلامی را درک کردند و از آن پس در زیرزمینهایشان، ساخت «کلت» را شروع کردند. یعنی ما توانستیم به آنها ایده بدهیم و انقلاب اسلامی خود را صادر کنیم. یعنی تفکر اسلام انقلابی صادر شد. چرا که ایرانیها بدون هیچ منت و ادعای حقوق بشری به کمک آنها شتافتند.
جالب اینکه در جریان جنگ بوسنی و هرزگوین، دقیقاً شبیه 8 سال جنگ تحمیلی ما، صربها آنها را مجبور کردند تا قرارداد «صلح دیتون» را بپذیرند؛ یعنی همچون قطعنامه 598 که وقتی ما روی غلطک پیروزی بودیم، مجبورمان کردند که آن را بپذیریم.
اصل دومینو
تا روزی که دشمنان بدانند که به پیروزی و موفقیت نمیرسیم از قطعنامه و صلح و آشتی خبری نیست. اساس آنها بر «اصل دومینو» بنا شده؛ یعنی زمانی که اولین ضربه را بزنند تا زمانی که آخرین قطعه بیفتد میجنگند ولی هروقت اولین شکست را مشاهده کنند، سریعاً به سراغ قطعنامه و آتش بس میروند. همین بلا را نیز بر سر بوسنی آوردند. یعنی قصد داشتند تا یک نفر بوسنیایی را زنده نگذارند و همه مناطق را تصاحب کنند. جالب اینکه اهالی بوسنی خودشان تعریف میکنند که به محض اینکه ما اللهاکبر میگفتیم، دشمنان سلاحی را که در دست داشتند به زمین انداخته و فرار میکردند. یعنی آنها نمیدانند که « وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَکِنَّ اللَّهَ رَمَى» یعنی چه؟
سردار قاسمی درباره جنگ بوسنی میگوید: «آخرین لحظه که از بوسنیاییها جدا میشدیم، یکی از آنها از من یک یادگاری خواست.» سردار قاسمی تعریف میکند که از جیبش یک اسکناس 100 تومانی به او میدهد. آن مرد بوسنیایی اسکنار را رو به نور میگیرد و در قسمتی از آن عکس حسین فهمیده را میبیند و میپرسد که او کیست؟ قاسمی توضیح میدهد که این شهید کیست و چه کرده. در آن موقع آن مرد اسکناس حاوی عکس حسین فهمیده را با گریه به چشمانش میمالد و از سردار قاسمی میخواهد تا دعا کند که او نیز مثل حسین فهمیده شود.
و این «موج انفجار» بعدی نارنجکهای شهید حسین فهمیده در قلب اروپاست.
بدلسازی، تنها راه مقابله با موج استشهادی
همین جاست که وقتی دشمنان متوجه میشوند که این موج راه افتاده، به سرعت بدل آن را میسازند. یعنی جریان «طالبانیسم» را.
آیا تا به حال دیده شده که کسی بدل مس را بسازد؟ همیشه از طلا، بدلی میسازند. دشمن وقتی دید شهادتطلبی دارای ارزش خاصی است، جریان «شهادتطلبی بدلی» را به وجود آورد و این یعنی «طالبانیسم».
بدین ترتیب تمام جوانانی که عاشق رسول خدا(ص) بودند را وارد این جبهه مبارزه انحرافی کردند. حالا این جوانان به عشق بهشت خودشان را میکشند، اما به نفع «استعمار». چون این شیوه بدلی است و واقعاً لفظ انتحاری شایسته آنهاست نه استشهادی.
استاد رائفی پور
بسم رب المهدی
السلام علیک یا ربیع الأنام و نضره الأیام
سلام بر تو ای بهار خلایق و خرمی روزگار!
مولایم ما را ببخش که یک عمر چه کودکانه نشستیم و انتظار کشیدیم تا صدای شلیک یک توپ ، نوید آمدن بهار را سردهد.
ای صد افسوس که تو بهار بودی ومن بی تو هر فروردینم دی بود و نمی دانستم.
صادق (ع) آل محمد(ص) فرموند: که نوروز و اول بهار روزی است که ما توقع فرج حضرت مهدی (عج) را داریم.
کودک که بودم پدرم جمعه ها صبح درب خانه را آب و جارو می کرد تا اگر مولا از آن حوالی عبور کند ...
و نو روز هر باره این حس را در من زنده می کند
مردمی را می بینم که سراسر شوق و شورند ، خانه تکانی می کنند و لباس های نو برتن...
اما برای چه ؟ برای که ؟
اینان منتظرند تا بهار شود ؟
سالهاست می اندیشم که هنگام بهار مگر چه می شود که اینگونه به هم می ریزیم ، مهربان می شویم، به سراغ هم می رویم و از همه مهمتر منتظر می شویم...
انتظار ...
سالهاست به لحظات سال تحویل و یک دقیقه ای که قبل از حلول سال نو همه ساکتند و نفس ها را در سینه حبس می کنند می اندیشم!
و هر ساله هیچ اتفاقی نمی افتند!!!
کجایی ای ربیع الأنام و نضره الأیام
نمی دانم ، شاید از گذشته به ایرانیان اینگونه آموختند تا رزمایش ظهور برگزار کنند ...
وصد افسوس که ره گم کردیم و انتظار خورشید را کشیدیم و حال آنکه تو خود خورشید بودی و ما ندانستیم.
ای کاش دقایقی تمام نفس ها برای تو حبس می شد و همه با هم زمزمه می کردند دعای عهد و ندبه و فرج را ...
و ای کاش هفت سین مان را در جمکران می گستردیم
و در آن به جای سفره ، "سجاده ای" می انداختیم به گستردگی زمین...
و"ستاره ای" از آسمان به زیر می کشیدیم به یاد تو...
و "ساعتی" برای شمار ثانیه هایی که بی تو گذشت
و "سدر" را به یاد سدره المنتهی مصطفی (ص) بر سجاده می ریختیم!
و "سیصد و سیزده سرباز" و "سلاحی" به نشان پایبندی بر سوگندی که با تو بسته ایم تا خونی که در رگهایمان است نذر تو باشد که چه نیکو در عهد آموختیم بسراییم " شاهِراً سَیْفی ، مُجَرِّداً قَناتی، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعی فِی الْحاضِرِ وَ الْبادی "و با شمیشر آخته ، و نیزه برهنه ، پاسخ گویان به نداى آن خواننده بزرگ در شهر و بادیه ایم.
و سین ششم سجاده مان را از خدا می خواهیم تا "سرمه" کشد چشمانمان را به وصال دیدارش... و شنوا سازد شنوایی مان را به نوای انا المهدی...
اَللّـهُمَّ اَرِنیِ الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ ، وَ الْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ وَ اکْحُلْ ناظِری بِنَظْرَة منِّی اِلَیْهِ
و سین هفتم را نیز من بر این سجاده می نشانم " سلام علی آل یاسین".
به امید ظهور مولی و سرورمان حضرت حجه ابن الحسن العسکری (عج) که صد البته نزدیک است.
استاد رائفی پور
تو چه گمنام جانت را بر کف دستت گرفتی و من چه در جستجوی شهرت تو را به فراموشی سپردم
تو چه گمنام لبیک امامت را پاسخ گفتی و من چه در جستجوی شهرت چشم بر فرمان امامم میبندم
تو برای حفاظت از خاک من،امنیت من،ناموس و غیرت من و علیرغم مجروحیت شدید ذره ذره خاک جبهه ها را به مقاومت نشستی و من چه آسان تو را که به علت محرمانه بودن ماموریت هایت هیچ کس نفهمید چگونه پر کشیدی از جرگه شهدا خارج میدانم
و من.....
چه بی رحمانه در مراسم های یادبود شهدا و یادواره ها فریاد بر می آورم که تو جزء شهدا نیستی و برای چه باید از تو تقدیر کنم
و چه بی رحمانه به اشک های دخترک کوچک تو وقتی قبر پدر را که در میان باقی قبرهای مطهر شهدا که سرشار از دسته گل ها و گلابهاست خالی میبیند، مینگرم
و من چه بی رحمانه نام شهید را از روی سنگ مزار تو پاک مینمایم و در حضور همه به همسر تو گوشزد می نمایم که سایه سرت، کسی که سالها به خاطر نبودنش بسیار متحمل سختی شدی شهید نیست دل خوش نکن
و من چه بی رحمانه در بازدید از خانواده شهدا از درب منزل تو میگذرم.
· از بدو ورود به جبهه تا تیرماه سال 61در لشکر 19فجر در سمت معاونت عملیات با فرماندهی عملیات رزمی
· از تیر61 تا بهمن 61 در عملیات رمضان در تیپ امام سجاد از لشکر19 فجر فرماندهی گروهان عملیات رزمی
· از بهمن 61 تا فروردین 62معاونت عملیات فرماندهی گروهان عملیات رزمی در لشکر 19فجر
· از فروردین 62 تا فروردین 64 فرماندهی پایگاههای عملیاتی در قرارگاه سید الشهدا مستقر در مهاباد
· شرکت فعال در عملیات های پاکسازی کردستان
· مجروحیت از ناحیه دو پا و سینه و موج گرفتگی در سال 62 و عملیات ظفر2
· عضویت در نیروهای عمل کننده برون مرزی تحت امر قرار گاه رمضان و انتخاب نام مصطفی جهت ورود به خاک عراق جهت شناسایی
از این پس و تا بعد از اتمام جنگ تمامی عملیات هاو ماموریت های وی با نام مستعار مصطفی قادری و به صورت کاملا محرمانه صورت گرفته است
· شرکت در عملیات ظفر2با سمت معاونت گردان حیدر کرار در خاک عراق
· شرکت در عملیات والفجر در خاک عراق
· مسئولیت هماهنگی نیروهای خودی با نیروهای مردمی کردستان عراق در کلیه عملیات های برون مرزی
· آشنایی کامل با زبان و آداب و رسوم کردستان عراق جهت انجام ماموریت
· مسئولیت های اداری و پشتیبانی، حفاظت اطلاعات و فرماندهی عملیات آمادگی و رزم مانور از قرارگاه قدس استان فارس پس از جنگ
· و سرانجام به علت قابلیت و توانایی زیادش و وجود نیاز مبرم مرکز به وی در تاریخ 13/6/70 به تهران منتقل شد و پس از مدت کوتاهی در تاریخ 7/7/70 از آنجا که مرغ باغ ملکوت بود و نه از عالم خاک به طور نامعلومی چون تمامی فعالیت هایش محرمانه بود در اثر صانحه تصادف در تهران به دیار باقی شتافت.
و اما.....
شهید علی رنجبر، مصطفی میدان های نبرد و نام آشنای تمامی بزرگان سپاه
روزگار چنین خواست که با سمتی وارد میدان جنگ شوی،زندگی کنی و پر بکشی که ذاتش محرمانه بودن و گمنامی بود ....
و همین محرمانه بودن بود که همه را در حیرت رفتن تو باقی گذاشت و باعث گردید تو را نا آگاهان به ظاهر از خیل شهدا جدا بدانند
اما سوگند یاد میکنم که حقیقت آن است که تو برای همیشه اسوه میمانی و جایگاه تو نزد خدا جایگاه شهدا و بزرگان است.