گهواره ای که در بمباران سالم ماند
روایت حمله شیمیایی به حلبچه از زبان 2رزمنده پس از 23 سال:
در میان دود و انفجار، وقتی به هر طرف نگاه میکردی جز اندوه و درماندگی، جز بیپناهی چیزی نمییافتی. مرد به جلو پیش میرفت. شاید بشود کودکی، زنی، مردی، درماندهای را از محاصره گازهای شیمیایی رهایی بخشید...
سید حسن صادقی در مورد چگونگی رفتنش به جبهه میگوید: سال 61 بود که در 24 سالگی از طریق سپاه به جبهه رفتم و در عملیات رمضان در شرق بصره شرکت کردم. پس از آن در 13 عملیات دیگر نیز به ترتیب شرکت کردم که آخرین عملیات آن حلبچه بود که به نام والفجر 10 در سال 66 نامیده شد.
وی ادامه میدهد: در این عملیاتها فراز و نشیبهای زیادی را گذرانده بودیم. من مسئولیت امور دارویی لشگر 8 نجف را به فرماندهی سردار شهید کاظمی بر عهده داشتم.
این رزمنده امدادگر در مورد لحظههای حضورش در حلبچه میگوید: پشت حلبچه، در اصل اورژانس خط مقدم ما بود که محوری از مصدومین حلبچه را به اورژانس میآوردند و ما با مداوای اولیه از طریق هلی کوپتر آنها را به عقب هدایت میکردیم.
با اینکه 22 سال از آن زمان گذشته است ولی هنوز به خوبی به یاد دارم که خانوادهها سوار بر تراکتور و تانک های زرهی و یا با پای پیاده به اورژانس منتقل میشدند. کودکی که شیرخوار بود و تازه به دنیا آمده بود حتی پیرزنان و پیرمردان مصدومان شیمیایی این حمله بیرحمانه بودند.
مردم وقتی خود را به اورژانس میرساندند از فرط خستگی و مصدومیت همانجا جلوی اورژانس میافتادند و شهید میشدند و دیگر تاب نمیآوردند که بتوان روی آنها مداوایی انجام داد. به یاد دارم آنهایی که هنوز توانی در بدن داشتند، کنار خاکریزها قبر میکندند و اجساد را به سرعت دفن میکردند. شدت جراحات به اندازهای بود که نمیشد با هلیکوپتر تمام مجروحان را منتقل کرد.
سید حمیدرضا عبدالمطلبی منفرد که در 13 سالگی به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافته است میگوید: در طول چند سالی که تا سال 66 از حضور من از جبهه میگذشت در عملیاتهای مختلفی شرکت کرده بودم و به عنوان تک تیرانداز، آرپیجیزن، بیسیمچی، سکاندار قایق، بهیار و هدایت آتش فعالیت کرده بودم. در این مدت چند سال با توجه به شرکت در این عملیاتها تجربیات زیادی را کسب کرده و فراز و نشیبهای زیادی را پشت سرگذاشته بودم.
یادم هست که برای فتح قله کچله در عملیات والفجر 9 که در اطراف حلبچه بود، سه شبانه روز در راه بودیم. قله را که فتح کردیم، گارد ویژه ریاست جمهوری صدام سه بار به ما حمله کرد و ما با اینکه تجهیزات جنگی زیادی نداشتیم مقاومت کردیم و آنها را پس زدیم.
وی در مورد بمباران حلبچه میگوید: سال 66 بود. خودم را به سپاه پاوه معرفی کرده بودم و در قسمت موتوری به عنوان برق کار فعالیت داشتم. تا اینکه قرار شد در کنار بیسیمچی باشم. آموزش کوتاه مدتی به من داده شد و آماده والفجر 10 شدیم.
آن روز از طرف مرخیل وارد حلبچه و در شهر بیاو مستقر شدیم. عراق حلبچه را شیمیایی زد و به علت وزش باد، منطقه در خطر آلودگی قرار گرفت. تمام ما تلاش میکردیم که با وجود صدماتی که به ما وارد شده بود، به عقب منتقل نشویم. 23 سال از بمباران شیمیایی حلبچه میگذرد. یادآوری لحظه لحظههایی که بر این شهر گذشت از زبان دو رزمنده، مرور تاریخی واقعهای است که هیچ گاه از یاد نخواهد رفت.