بصیرت در کلام حضرت علی
ابتدا لازم است مقصود از بصیرت روشن گردد و آنگاه به اصل بحث پرداخته شود.
بصیرت در لغت به معنای: عبرت، ثبات در دین، حجت و استبصار در چیزی، علم و خبره، زیرکی و گواه، و همچنین به معنای عقیدهی قلب و یقین میباشد.([1])
بصیر بر دو وجه قابل استعمال است: 1. مدرک شیءٍ مُبصَر 2. عالم([2])
ابن اعرابی میگوید: ابصرالرجل: یعنی زمانیکه از کفر به سوی بصیرت ایمان خارج شد در اینجا بصیرت را به ایمان نسبت میدهند.([3])
بصیرت در اصطلاح، روشنایی و نور خاصی است که در نتیجهی استضائه از چراغ وحی و امامت در عمق جان انسان پدید میآید و چراغ وحی و امام مقدمهی چراغ بصیرت در عمق وجود انسانند.
اشخاص فاقد بصیرت، فاقد حیات انسانی هستند؛ چون اندیشهی آنان در تاریکی است و حقیقت را نمیبینند و به همین دلیل راه رشد و سعادت را هم نمیشناسند.([4])
قرآن کریم در مورد کسانی که چراغ بصیرت را در جان دارند و کسانی که فاقد این چراغند؛ مقایسهای دارد.
)أو من کان میتاً فأحییناه و جعلنا له نوراً یمشی به فی الناس کمن مثله فی الظلمات لیس بخارج منها کذلک زیّن للکافرین ما کانوا یعملون(([5])؛ آیا کسی که مرده [دل] بود و زندهاش گردانیدیم و برای او نوری پدید آوردیم تا در پرتو آن، در میان مردم راه برود، چون کسی است که گویی گرفتار در تاریکیهاست و از آن بیرون آمدنی نیست؟ اینگونه برای کافران آنچه انجام میدادند زینت داده شده است.
اهمیت بصیرت از آنجا روشن میشود که محور همهی افعال انسان میباشد و عکس العملهای متفاوت افراد بر طبق آن شکل میگیرد و ارزش و اعتبار انسان وابسته به نوع بینش اوست.
قدر کل امرئ مایحسن ؛ هرکس آنقدر میارزد که میداند و مهمتر از معیار ارزش انسان که شناختهای او میباشد، معیار ارزش شناختهاست که چه شناختی برای انسان سودمندتر و ضروریتر است.([6])
ما در این مقاله برآنیم که از منظر حضرت علی7 به این موضوع بنگریم و ضمن آشنایی با عوامل و منابع بصیرت؛ کلمات نورانی آن حضرت را چراغ راهمان سازیم.
عوامل و زمینههای بصیرت
1. تقوا و یاد حق؛ از مهمترین عوامل ایجاد بینش صحیح، تقوا میباشد. و اولین شرط در مسیر کمال انسان این است که برای اعمال و رفتارهای خود، معیار و ضابطهای در اختیار داشته باشد و هواهای نفسانی را تحت کنترل بگیرد.
چنانکه حضرت علی7 میفرمایند:
اعلموا، عبادالله، أن التقوی دارحصن عزیز ... ألا وبالتقوی تقطع حمة الخطایا...؛ ای بندگان خدا! بدانید که تقوا، دژی محکم و شکست ناپذیر است... آگاه باشید [که] با پرهیزکاری، ریشههای گناهان را میتوان برید...([7])
برای اینکه روشنی چراغ بصیرت تداوم پیدا کند، باید سدی محکم جلوی طوفان هوس کشیده شود، و تقوا همان سد نیرومندی است که میتواند طغیان هوس را در انسان مهار کند.
امیرالمؤمنین7 در جای دیگر میفرمایند: فان الله التقوی دواء داء قلوبکم و بصر عمی أفئدتکم...؛ همانا تقوا و ترس از خدا، داروی بیماریهای دلها، روشنایی قلبها و ... است.([8])
امام سجاد7 میفرمایند: برای بنده، چهار چشم است: دو چشم که با آن دو امر دین و دنیایش را میبیند و دو چشم که با آن دو امر آخرتش را میبیند، پس چنانچه خداوند متعال خیر را به بندهای اراده کرد، دو چشم قلبش را باز میکند سپس با آن دو غیب را میبیند و چنانچه خداوند به بنده، غیر آن را اراده کرد، قلبش را با آنچه در آن است، ترک میکند.([9])
کسی که خداوند او را در پیکار با نفس یاریاش دهد، چراغ هدایت در قلبش روشن شده و دشواریها بر او آسان میشود. چنانکه حضرت7 میفرمایند: ... إن من أحب عبادالله الیه عبداً أعانه الله علی نفسه، فاستشعر الحزن و تجلبب الخوف؛ فزهر مصباح الهدی فی قلبه وأعدالقری لیومه النازل به ... نظر فأبصر و ذکر فاستکثر...؛ ای بندگان خدا! همانا بهترین و محبوبترین بنده نزد خدا، بندهای است که خدا او را در پیکار با نفس یاری داده است، آن کس که جامهی زیرین او اندوه و لباس رویین او ترس از خداست، چراغ هدایت در قلبش روشن شده و وسایل لازم برای روزی او فراهم آمده ... همواره به یاد خدا بوده و اعمال نیکو، فراوان انجام داده است...([10])
یاد خداوند موجب آبادی قلبهاست، چنانکه دومین وصیت امام7 به فرزندشان، ذکر و یاد حق میباشد.
امام7 اهل ذکر را به کسانی تشبیه فرمودهاند که در بیابانها، راه را به مردم نشان میدهند. زیرا انسانها را به سوی حقیقت که خداوند است، راهنمایی میکنند. پیوسته برای خداوند در هر دوره، بندگانی بوده که به اندیشهی آنان الهام میکرده و در وادی خردهایشان با آنان سخن میگفته است.
... فاستصحبوا بنور یقظه فی الابصار والاسماع والافئدة...؛ اینان به نور بیداری، در دلها و چشمها و گوشها نور میافشانند. اینان پردهی آن جهان را از جلوی چشم مردم دنیا برداشتهاند. گویا ایشان چیزهایی را میبینند که مردم نمیبینند و میشنوند آنچه را که دیگران نمیشنوند.([11])
نتیجهی تقوا شناخت و ساخت خویشتن است که انسان را به مقام والای محبوبیت میرساند و در این دنیا با بینایی نافذ مینگرد و راهی را که باید سپری کند، با بینایی شایسته تشخیص داده، مشعلهای فروزان الهی را که سر راهش نصب شده، شناخته و ناهمواریها و فرو رفتن در فراز و نشیبهای راهش را پشت سر میگذارد.([12])
2. نفی وابستگیهای مادی؛ یکی از عواملی که موجب بصیرت انسان میگردد این است که وابستگیهای مادی را از خود دور کند. حدیث قدسی به این مطلب اشاره دارد: یا دنیا! اخدمی من خدمنی و اتعبی من تبعک؛ ای دنیا! به کسی که به من خدمت میکند، خدمت کن و کسی که دنبال تو میآید را خسته کن!([13])
حضرت امیر7 نیز گرایش به دنیا را از صفات انسانهای کور میشمرند که چیزی ورای دنیا نمیبینند، ولی شخصی که بصیر است، گرفتار دنیا نمیشود و از دنیا توشه بر میدارد:
وانما الدنیا منتهی بصر الأعمی ولا یبصر عمّا وراءها شیئاً، والبصیر ینفذها بصره و یعلم أنّ الدار وراءها. فالبصیر منها شاخص، والأعمی إلیها شاخص والبصیر منها مترود والأعمی لها متزود؛ و همانا دنیا نهایت دیدگاه کوردلان است که آن سوی دنیا را نمینگرند، اما انسان آگاه نگاهش از دنیا عبور کرده، از پسِ آن، سرای جاویدان آخرت را میبیند، پس انسان آگاه به دنیا دل نمیبندد و انسان کوردل تمام توجهش دنیاست. بینا از دنیا زاد و توشه میگیرد و نابینا برای دنیا توشه فراهم میکند.
غرض حضرت، تنفیر از دنیا و توبیخ کسی است که نظرش را به سوی دنیا کوتاه کند.([14])
حضرت در این فراز، به زیبایی تفاوت این دو را بیان میفرمایند. استفاده از کلمات "مِن" و "الی" که مقابل هم میباشند که "مِن" ابتدا و "الی" انتها را نشان میدهند، به وضوح نشانگر اختلاف این دو صنف است.
شخص بصیر از این منزل کوچ نموده و دنیا را به منزلهی راه رسیدن به وطن و مکانش میداند. شخص فاقد بصیرت به دنیا ناظر است. زیرا او بعد از آنکه در این دنیا چیزی را شناخت، گمان میکند که اینجا قرارگاه است و نظرش را مصروف آن میکند.([15])
حضرت علی7 در جای دیگری بیان میفرمایند که نگاه به دنیا بر دو وجه متصور میشود:
1. خود دنیا مطلوب بالذات باشد که در این هنگام باز دارندهی یاد حق است.
2. غرض از نگاه به دنیا، بصیرت یافتن و هدایت یافتن توسط آن باشد که چنین نگاهی بسیار مطلوب میباشد.
پس مقصود حضرت، خود جهان طبیعت با قواعد و شگفتیهایش نمیباشد، بلکه مقصود ارتباط حیات طبیعی محض انسانی با رویه محسوسی از عالم طبیعت است و لذا میفرمایند: ... من أبصر بها بصّرته و من أبصر إلیها أعمته؛ ... کسی که با چشم بصیرت به آن بنگرد، او را آگاهی بخشد و به آن کس که چشم به دنیا دوزد، کوردلش میکند.([16])
3. بهرهگیری از ابزار شناخت؛ یکی از عواملی که انسان را به بینش صحیح میرساند، این است که از وسایلی که به این منظور در اختیار او قرار گرفته است، به خوبی استفاده کند.
هر امری برای خود وسایل خاصی نیاز دارد. وسایل مورد نیاز بینایی، شنیدن سپس اندیشیدن، نگریستن و آنگاه بینش یافتن، عبرت گرفتن و قدم برداشتن در راههای روشن است.
حضرت، این بهرهگیری را وسیله بینایی معرفی میفرمایند:
قد بصّرتم إن أبصرتم، و قد هدیتم إن اهتدیتم وأسمعتم إن استمعتم؛ اگر چشم بینا داشته باشید، حقیقت را نشانتان دادهاند، اگر هدایت میطلبید شما را هدایت کردند، اگر گوش شنوا دارید، حق را به گوشتان خواندهاند.([17])
4. عبرت؛ الفکر مرآة صافیة والاعتبار منذر ناصح؛ اندیشه، آینهای شفاف و عبرت از حوادث و بیم دهندهای خیراندیش است.([18])
اعتبار یعنی تأثر از آنچه انسان از تحولات و عواقب در جوامع بشری میبیند. خواه کسانی که از اعصار تاریخ جلوتر بودهاند و خواه در آنچه حاضر است و روزها و ماههایش بر او میگذرد.([19])
حضرت در جای دیگر اشاره دارند که فردی که اعتبار نمیکند، فکر ندارد و کسی که فکر ندارد، بصیرت ندارد.
نیز میفرمایند:
فاتعظوا بالعبر النوافع واعتبروا بالای السواطع؛ ای بندگان خدا! از آنچه عبرتآور و منفعت بخش است پند گیرید و از آیات روشن در عبرت فرو روید.([20])
منابع بینش
1. عقل؛ یکی از منابع بینش انسان، عقل میباشد. تفکر و اندیشه، کاری است که در نظام آفرینش بر عهدهی عقل نهاده شده است. مراد از عقل در اینجا عقلی است که این مقدار شناخت برایش حاصل شود که بتواند راه سعادت خویش را تشخیص دهد، چنانکه حضرت7 میفرمایند: کفاک من عقلک ما اوضح لک سبیل غیک من رشدک؛ عقل تو را کفایت کند که راه گمراهی را از رستگاری نشانت دهد. و همچنین میفرمایند:
والعقل حسام قاطع و قاتل هواک بعقلک؛ و عقل شمشیری است برّان و هوای نفس خویش را با شمشیر عقل بکش.([21])
امام7 فکر را عامل بصیرت معرفی میفرمایند:
من طال فکره حسن نظره؛ هرکس فکرش طولانی شود، بینایی او نیکو میشود.([22])
2. علم و دانایی؛ امام علی7 ضمن بیان ویژگیهای پیامبر اکرم9 میفرمایند:
مردمی که از شناخت عمقی بیبهرهاند و شناخت آنان از هستی، منحصر به محسوسات است به عنوان بیمارانی هستند که به ناآگاهی و سرگردانی مبتلا هستند. رسول اکرم9 به عنوان طبیب خبیر و متخصص است که خود به سراغ بیماران میرود و آنان را از ناآگاهی بیرون میآورد.
امام7 در مورد این افراد میفرمایند:
من قلوب عمی و آذان صمّ والسنة بکم افرادی که به کوردلی مبتلا هستند و گوش قلبشان کر و زبان جانشان لال شده است، بیمارانی هستند که منبع شناختهای عقلی و قلبی آنان مسدود شده است؛ بدین جهت از شناخت عمق هستی محروماند و لذا ایشان در توصیف این گروه میفرمایند:
لم یستضیؤا بأضواء الحکمة ولم یقدحوا بزناد العلوم الثاقبة فهم فی ذلک کالانعام السائمة والصخور القاسیة؛ بنیامیه با نور حکمت، جان و دل خود را روشن نساخته، و با شعلههای فروزان دانش، قلب خود را نورانی نکردهاند، چونان چهارپایان صحرایی و سنگهای سخت و نفوذ ناپذیرند.([23])
امام علی7 دانایی را عامل بینایی معرفی میفرمایند:
این دانایان کسانی هستند که با چشم عقل به هستی مینگرند و نگاهشان از این جهان محسوس عبور میکند و به جهان نامحسوس میرسد و در نتیجه همراه و همخانهای که این راه به آن منتهی میشود را میبینند.([24])
2. قرآن کریم؛ و کتاب الله بین اظهرکم ناطق لایعیالسانه و بیت لاتهدم ارکانه و عز لاتهزم اعوانه. کتاب الله تبصرون به و تنطقون به و تسمعون به و ینطق بعضه ببعض و یشهد بعضه علی بعض ولایختلف فی الله، ولایخالف بصاحبه عن الله؛ کتاب خدا؛ قرآن، در میان شما سخنگویی است که هیچگاه زبانش از حقگویی، کند و خسته نمیشود و همواره گویاست؛ این قرآن است که با آن میتوانید راه حق را بنگرید و با آن سخن بگویید و به وسیلهی آن بشنوید. بعض قرآن از بعضی دیگر سخن میگوید و برخی بر برخی دیگر گواهی میدهد. آیاتش در شناساندن خدا اختلافی نداشته و کسی را که همراهش شد، از خدا جدا نمیسازد.
این فراز کلام حضرت که میفرمایند: تبصرون به یعنی به وسیلهی قرآن میبینید، اشاره به این است که قرآن مشتمل بر حکمت است و وجه شباهت قرآن با حکمت این است که نادانان به وسیلهی کتاب و حکمتها و موعظههایی که در آن است به مقاصد و مصالح دنیا و آخرت خود راهنمایی و بینا میشوند. کسانی را که در سایهی انوار آن گام بر میدارند، از راه حق بیرون نمیبرد و از رسانیدن آنها به مقصد اصلی تخلف نمیورزد.([25])
حضرت7 در جای دیگری، قرآن را هادی معرفی میفرمایند که گمراه نمیکند و سفارش میفرمایند که از قرآن در امور مدد بگیرید.
و اعلموا أن هذا القرآن هو الناصح الذی لایغش، والهادی الذی لایضل، والمحدث الذی لایکذب....واتهموا علیه آراءکم واستغشوا فیه أهواءکم؛ آگاه باشید! همانا این قرآن پند دهندهای است که نمیفریبد، و هدایت کنندهای است که گمراه نمیسازد، و سخنگویی است که هرگز دروغ نمیگوید.... و رأی و نظر خود را در برابر قرآن متّهم کنید، و خواستههای خود را با قرآن نادرست بشمارید.([26])
و در بخشی از سخنانشان قرآن کریم را اینگونه معرفی میفرمایند:
ارسله علی حین فترة من الرسل و طول هجعة من الأمم، وانتقاض من المبرم، فجاءهم بتصدیق الذی بین یدیه، والنّور المقتدی به، ذلک القرآن فاستنطقوه، ولن ینطق، ولکن أخبرکم عنه، ألا إنّ فیه علم مایأتی، والحدیث عن الماضی، و دواء دائکم، و نظم مابینکم؛ خداوند پیامبر9 را هنگامی فرستاد که پیامبران حضور نداشتند و امتها در خواب غفلت بودند، و رشتههای دوستی و انسانیت از هم گسسته بود. پس پیامبر9 به میان خلق آمد در حالی که کتابهای پیامبران پیشین را تصدیق کرد، و با نوری هدایتگر انسانها شد که همه باید از آن اطاعت نمایند، و آن نور، قرآن کریم است.
از قرآن بخواهید تا سخن گوید، که هرگز سخن نمیگوید، امّا من شما را از معارف آن خبر میدهم، بدانید که در قرآن علم آینده و حدیث روزگاران گذشته است، شفا دهندهی دردهای شما، و سامان دهندهی امور فردی و اجتماعی شما است.([27])
قرآن کریم، همه چیز مربوط به هدایت را دارد و لذا حضرت7 توصیه میفرمایند که به وسیلهی قرآن خواستههای خود را از خدا بخواهید و با درستی قرآن به خدا روی آورید.
4. تاریخ و سرگذشت گذشتگان؛ حضرت امیر7 انسانها را به عبرتگیری از تاریخ و توجه به آثار گذشتگان دعوت میفرمایند و آثار آنان را مایه عبرت میشمرند:
...وکل حی فیها إلی فناء، أولیس لکم فی آثار الاولین مزدجرٌ، و فی آبائکم الماضین تبصرة و معتبر. إن کنتم تعقلون! أولَم تروا إلی الماضین منکم لایرجعون، وإلی الخلف الباقین لایبقون! أولستم ترون أهل الدنیا یصبحون و یمسون علی أحوالٍ شتّی: ...فمیّت یبکی و آخر یعزّی، وصریع مبتلی، و عائد یعود، و آخر بنفسه یجود، و طالب للدنیا والموت یطلبه، و غافل ولیس بمغفول عنه، و علی أثر الماضی )الماضین( ما یمضی الباقی؛ ... و هر موجود زندهای به سوی مرگ میرود. آیا نشانههایی در زندگی گذشتگان که بر جا مانده شما را از دنیا پرستی باز نمیدارد؟ و اگر خردمندید آیا در زندگانی پدرانتان آگاهی و عبرتآموزی نیست؟ مگر نمیبینید که گذشتگان شما باز نمیگردند؟ و فرزندان شما باقی نمیمانند؟ مگر مردم دنیا را نمینگرید که در گذشت شب و روز حالات گوناگونی دارند: یکی میمیرد و بر او میگریند، و دیگری باقیمانده به او تسلیت میگویند، یکی دیگر بر بستر بیماری افتاده دیگری به عیادت او میآید، و دیگری در حال جان کندن است، و دنیا طلبی در جستجوی دنیاست که مرگ او را در مییابد، و غفلت زدهای که مرگ او را فراموش نکرده است، و آیندگان نیز راه گذشتگان را میپویند...([28])
این خطاب حضرت7 هشداری است بر اینکه بنگرند و پند گیرند که دنیا پایدار نیست و شایستگی دوام و بقا را ندارد و مردم را در تمام حالات از دنیا پرهیز میدهند هر چند رهایی از آن را دوست نداشته باشند، و این از بزرگترین مصلحتهاست که انسان محبوبی را که ناگزیر است از آن جدا شود، به تدریج رها کرده و نفس خود را به این امر رام کند.([29])
حضرت7 بعد از خواندن سورهی تکاثر میفرمایند:
یاله مراماً ما أبعده! و زوراً ما أغفله وخطراً ما أفظعه، لقد استخلوا منهم أیّ مدّکر... أفبمصارع آبائهم یفخرون! ام بعدید الهلکی یتکاثرون! ... ولأن یکونوا عبراً أحق من أن یکونوا مفتخراً ولأن یهبطوا بهم جناب ذلّة، أحجی من أن یقوموا بهم مقام عزّة! لقد نظروا إلیهم بأبصار العشوة وضربوا منهم فی غمرة جهالة ...؛ شگفتا! چه مقصد بسیار دوری! و چه زیارت کنندگان بیخبری! و چه کار دشوار و مرگباری! پنداشتند که جای مردگان خالی است، آنها که سخت مایه عبرتاند... آیا به گورهای پدران خویش مینازند؟ و یا به تعداد فراوانی که در کام مرگ فرو رفتهاند؟ ... آنها مایه عبرت باشند سزاوارتر است تا تفاخر! اگر با مشاهده وضع آنان به فروتنی روی آورند، عاقلانهتر است تا آنان را وسیله فخر فروشی قرار دهند! اما بدانها با دیدههای کمسو نگریستند و با کوتهبینی در امواج نادانی فرو رفتند...([30])
حضرت7 افرادی که با دیدههای مریض نگاه کردند و به همین دلیل معایبشان بر آنان مخفی ماند، را سرزنش میفرمایند.
أی مدّکر این فراز از عبارت، برای اهل بصیرت به بهترین وجه مایهی عبرت و پند گرفتن میباشد، زیرا سؤال حکایت از امر عجیبی میکند که آنها به چه چیز افتخار و مباهات میکنند.
از دیدن گورهای مردگان، باید انسان متواضع شود و به خواری خود پی ببرد که لازمهی آن، کوچکی در برابر عزت و ارجمندی خداوند است.
کلمهی "أبصار" به "عشوه" اضافه شده است. زیرا میان آنها مناسبتی وجود دارد و چنین است که آنان با دیدههای دلشان که پردهی ناآگاهی و جهل نسبت به احوال مردگان آن را فرا گرفته بوده به آنها مینگرند، و در این راه کورکورانه و ناآگاهانه سیر میکنند.([31])
حضرت امیر7 در وصیت خود به امام حسن7 میفرمایند:
نکات حساس و آموزنده و ارزندهی تاریخی را بر قلبت عرضه کن تا از تجارب گذشتگان بهره ببری و آنچنان بیندیش و بپندار که گویا در آیندهی نزدیک، تو نیز مانند یکی از آنان خواهی بود که دوستانت را رها کرده و به دیار غربت سفر میکنند. بیندیش که باید چه کنی!([32])
تاریخ جزء علوم آلی است و شناخت آن به منظور بهرهگیری از نکات حساس آن مطلوب میباشد و حضرت7 نیز مردم را به دقت و تفکر در آن وا میدارد که خود این امر موجب باز شدن چشم باطن و ایجاد دیدی واقعی و نگرشی صحیح به زندگی میشود.([33])
پینوشت:
[1]. احمد الغیومی، المصباح المنیر، ص 50 و علی اکبر دهخدا، لغتنامه، ج 1، ص 124 و احمد عطار عبدالغفور، صحاح ، ج 2، ص 591 و 592 و محمد مرتضی زبیدی، تاج العروس، ج 1، ص 209 ـ 6 19.
[2]. ابیهلال عسکری، الفروق اللغویه، ص 64 و 65 .
[3]. ابن منظور، لسان العرب، ج 4، ص 66 ـ 64 .
[4]. محمد محمدی ریشهری، مبانی شناخت، ص 417 ـ 409.
[5] . انعام )6( : 122.
[6]. محمد محمدی ریشهری، مبانی خداشناسی، ج 2، ص 6 و 7.
[7]. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی، خطبه157، ص 292.
[8] . همان، خطبه 198، ص 414.
[9]. هاشمی خویی، منهاج البراعة، ج 10، ص 277 ـ 275.
[10]. همان، نهج البلاغه، خطبه 87 ، ص 146.
[11]. ابن میثم، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 132 ـ 122.
[12]. محمدتقی جعفری، شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 33 ـ 10.
[13]. فتح الله کاشانی، تنبیه الغافلین و تذکرة العارفین، ج 1، ص 423 و 424.
[14]. ابن ابیالحدید، شرح نهج البلاغه، ج 8 ، ص 275 و 276.
[15]. خویی، منهاج البراعة، ج 8 ، ص 313 ـ 310.
[16]. همان، نهج البلاغه، خطبه 82 ، ص 128.
[17]. همان، نهج البلاغه، حکمت 157، ص 665 .
[18]. همان، حکمت 365، ص 715.
[19]. خویی، منهاج البراعة، ج 21، ص 446.
[20] . محمدتقی جعفری، شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 223 و 224.
[21]. همان، میزان الحکمة، ج 7، ص 730 و 731.
[22]. سیدجلال الدین محدث، شرح غرر و درر، ج 5 ، ص 155.
[23]. همان، نهج البلاغه، خطبه 108، ص 200.
[24]. همان، خطبه 133، ص 250.
[25]. ابن میثم، شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 293 ـ 288.
[26]. همان، نهج البلاغه، خطبه 176، ص 334 ـ 332.
[27]. همان، خطبه 158، ص 294.
[28]. همان، خطبه 99، ص 184.
[29]. ابن میثم، شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 7 ـ 1 .
[30]. ابن میثم، نهج البلاغه، خطبه 221، ص 448.
[31]. همان، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 113 ـ 105.
[32]. همان، نهج البلاغه، نامهی 31.
[33]. عبدالله جوادی آملی، حکمت علوی، ص 143.