شبی ساکت و دلگیر خودم بودم وقلبی که ز غم بسته به زنجیر و
هنگام اذان بود که پیچید در آفاق یکی نغمه تکبیر نوشتند،
که هنگام اذان دست به دامان خدا باش ومشغول دعا باش
وگفتم به خدابین دعایم که دلتنگ اذان حرم کرببلایم
اللهم الرزقنا کربلا...
اللهم الرزقنا زیارت الحسین فی الدنیا...
کنون که صاحب مژگان شوخ و چشم سیاهی
نگاه دار دلی را که برده ای به نگاهی
چو در حضور تو ایمان و کفر راه ندارد
چه دوزخی چه بهشتی چه طاعتی چه گناهی
دست من گیر که این دست همان است که من
سالها از غم هجران تو بر سر زده ام