همه قلب های عالم را اگر به هم امیزی و این لحظات دیدار آوری ، جز حیرانی نصیب نداری، که حسین لباس رزم بر علی اکبرش می پوشاند و بغض و گره ای دیگر.......و اشک .....وگره ای دیگر......واشک......و جان حسین از چشمانش میچکد ......می بارد
زهیر کجایی که هزاران بار کشته شوی میان این نگاهها.....
-علی اکبرم! پیش چشمانم راه برو.
حسین عشقبازی را تا تمام نکند، علی به میدان نمی فرستد، هدیه اش را برای محبوبش خود باید آذین کند.
حسین علی را 27سال پدری کرده،مهر ورزیده،عشق بخشیده،که امروز پر غرور سر بالاکند و قربانیش را به حضرتش چنین فدا کند.
علی اکبر اما باید میدان رود که ضیافت کربلا را در آسمان، بی جام جان علی،رنگ کاستی ست.
علی اکبر باید میدان رود اگر....اگر زنان حرم دست از او بکشند...که خواهرها...که عمه.....که شیون رفتن یک مرد....که فغان نداشتن نه یک مرد، که انگار پیامبر....
وحسین اگر نیاید و دست های پیچیده بر سر و روی علی را باز نکند و دست، رکاب نکند برای سوار شدن علی،خودش هم تا ابد پای این وداع، خواهد نشست و گریست...
اف بر تو ای روزگار....که تو را قناعت نیست از آنکه هر صبح و شام، یار از یار جدا کنی و فراق آفرینی و هجران آوری.
حسین از کاسه چشمان، آب میریزد به بدرقه علی برای میدان و دستی به دعا.
صدو بیست جوان به محاصره علی اکبر می فرستند، هر صدو بیست که میان خون می افتند، سکوت و سکون بر سپاه دشمن چنگ می اندازد.
علی باز می چرخد و شمشیر می رقصاند و سپر می گیرد و ......تشنه......پر زخم.......اما نگاه، گره کرده با امام.
بیش از هشتاد سر که میان میدان جدا از بدن می افتد،مرة بن منقذ عبدی، نیزه راست میکند و شمشیر آخته و میان می تازد:
-گناه عرب بر گردنم اگر داغ علی بر جگر پدرش.....
و داغ علی بر جگر پدرش می نشیند و می سوزاند و بدن علی بر اسب، میان هزار شمشیر آب دیده کینه و خشم و هر که با هر چه در دست دارد، زخم بر دل امام میزند
زینب پیش از امام خود را به علی اکبر می رساند......شاید.......پاره های بدن علی را....شاید.....میخواهد امام، علی را چنان که به میدان فرستاده ببیند .......که رعنا.......و جوانان بنی هاشم را برای بردن علی به خیان نخواند...که قطعه قطعه....... پاره پاره...... شاید .......
چه تقدیر غم باری...... چه سرنوشت سراسر اندوهی