عبور از عجب و رسیدن به معرفت
در جدیدترین شماره ماهنامه «سوره»، گفتاری منتشر نشده از شهید سید مرتضی آوینی به چاپ رسیده است. ظاهر این گفتار حکایت از موعظه ای اخلاقی در باب دوری جستن از کبر و عجب دارد، اما باطن آن حاوی نکاتی معرفت شناسانه در باب پیوند «دانش» و «ارزش» یا رابطه «شناخت» و «اخلاق» است که بحثی بسیار مورد توجه در معرفت شناسی است.
زمانی که جلسه شروع میشود تازه یادشان میافتد که محتوای جلسه را ضبط کنند شاید کسی فکر نمیکرد که چندی بعد دیگر خبری از سید مرتضی نباشد. جلسه در جمع عده ای از طلاب برگزار شد و نوار دست دومیهم که گفت وگوها روی آن ضبط شده بود آن قدر وضعیتش خراب بود که به سختی توانستیم آن را روی کاغذ پیاده کنیم. موضوع دیگری هم در این جلسه مطرح شده بود که متاسفانه نوار کفاف نداده است به هر حال آنچه میخوانید مطالبی است که شهید آوینی در مقدمه جلسه ـ که ظاهرا قرار بوده سلسله وار ادامه پیدا کند ـ مطرح کرده است.
یکی از بزرگترین مفاسد قلبی عجب است. ان شاءالله ما به کبر گرفتار نیستیم ولی معمولا به عجب که مقدمه کبر است گرفتاریم. عجب هم اگر خدای نکرده یک مقدار ریشه دار شود تبدیل به کبر میشود و اگر یک ذره کبر باشد انسان اصلا به حقیقت راه ندارد.
یادم هست که حضرت امام میگفتند، وضعیت مردم عادی در صحرای محشر خیلی راحت تر از علماست، چون علما به محض اینکه علم پیدا کردند، همین علم حجابشان میشود. یعنی اسباب عجبشان میشود و نسبت به آن علم، خودبین میشوند ولی مردم از آنجا که برای خودشان هیچ شانی از علم قائل نیستند، مشکلی ندارند. این است که عجب و خودبینی بزرگترین حجاب بین انسان و خدا میشود. کمال بشر در فناست، فنا یعنی از آدم هیچ اثری نمیماند یعنی خودش از میان کاملا برداشته میشود. کسی که عجب دارد، بیشترین بعد را نسبت به حقیقت دارد به خاطر اینکه کمال قرب به خدا فناست یعنی از میان برداشتن آن خودی که در میان بنده خداست و اغلب در همین منزل میمانند؛ سخت ترین منزل هم هست و از آن نمیتوانند بگذرند و گرفتار میشوند، گرفتار عجب میشوند و بدترین منزلها همین است. خیلی از آقایان که نمیرسند به دلیل عجب است. من هیچ دلیل دیگری نمیبینم از لحاظ اصولی هم وقتی به نتیجه نمیرسند به دلیل عجب است. یکی از دوستان میگفت سال 64 یا 65 بحثی راجع به ادغام با جهاد وزارت کشاورزی در گرفته بود. ما آن موقع در جهاد بودیم. یک آقای روحانی از نمایندگان مجلس بسیار بر ضد جهاد حرف میزد و میگفت: باید با وزارت کشاورزی ادغام شود. برای من سوال بود که این آدم با توجه به این که روحانی است واز این نظر به او اعتقاد دارند، از چه جهت به این حکم میرسد و بر آن این همه تاکید میکند؟ یعنی چه طور به این اعتقاد رسیده و بعد چطور به این اعتقادش اصرار میورزد؟ ایشان خیلی دشمنی داشت. بعد یکی از دوستان ما که با ایشان یک سفر به خارج از کشور رفته بودند تعریف میکرد که این آقا آنجا چه میکرد من برایم خیلی روشن بود که علت اینکه کسی از این (آقایان) به اعتقادات اشتباه میرسد، این است که صفای روحی ندارد.
فرض کنید که نشستید علم اصولی خواندید و رسیدید. وقتی صفای قلب نباشد، در خدمت شیطان قرار میگیرد. عقل آن چیزی است که میتواند هم در خدمت شیطان واقع شود و هم در خدمت حضرت رحمان. مباحثی که در مورد عقل شیطانی و عقل رحمانی مطرح میشود، در اصول کافی زیاد است، یک موردش همان است که از حضرت صادق (ع) میپرسند، اگر عقل آن چیزی است که حضرت علی(ع) داشت، پس عقل معاویه چه بود؟ این (عقل معاویه)، شیطنت است ولی خوب توی این دنیا به آن هم عقل میگویند که ما به عقل رحمانی و شیطانی تفسیرش میکنیم. ولی واقعا از کجا میشود فهمید که چه کسی صاحب عقل شیطانی و چه کسی صاحب عقل رحمانی است؟ چطور است که یکی عقلش در خدمت شیطنتش واقع میشود و یکی در خدمت دینش؟ چطور است که یکی به اعتقاد اشتباه میرسد و بعد بر آن اصرار میکند؟ خیلی روشن است، یعنی در واقع رابطه اصول و وصول را نمیشود ندید. این رابطه یعنی کسی که به حقیقت واصل میشود اعتقادات درستی هم دارد، هرکس هم که به حقیقت واصل نشد یعنی از نظر قلبی و روحی به حقیقت نرسید، اعتقادات اشتباهی داشته است. این میشود که وقتی یک نفر مثل حضرت امام میآید، کافی است برای این که یک دنیا را متحول کند، ایشان وقتی میخواست قیام کند، حتی یک قیچی در جیبش نداشت. حتی یک قلم تراش یا چاقو در جیبش نبود. چطور این انسان در دنیایی که سیستمهای جاسوسی و ضد جاسوسی پیشرفته ای دارد که هیچ چیز از دید آنها مخفی نمیماند (در این نمایشگاههای خارج از کشور ـ اگر رفته باشید ـ حتی باماهواره پلاک خانهها را هم نمایش میدهند و تمام حرکات ما را با هواپیماهای آواکس میدیدند و دقیق محاسبه میکردند و به همین دلیل هم خیلی از عملیاتهای ما لو میرفت) امام قیام کرد، فقط با یک عبا و عمامه بدون حتی یک قلم تراش و یا یک چاقوی کوچک؟ علتش آن است که شخص باید به آنجایی برسد که حضرت امام رسید. وقتی به آنجا برسد که حضرت امام رسید. وقتی به آنجا رسید خودش همه دنیا را متحول میکند به هیچ وسیله ای هم احتیاج ندارد. آن وقت همه قواعد و سنن واسباب در خدمت آن فرد در میآید.
نمیخواهیم اسباب را نفی کنیم ولی مسئله نسبت اسباب با انسان کامل است. این اسبابی که در دنیا هست اعم از اشیا، شامل سنن (الهی) است، همه اینها در مقابل انسان کل خاضع است. انسان کامل در این اسباب تسخیر و تصرف میکند، در باطن عالم نه در ظاهرش، ظاهرش بعدا اتفاق میافتد یعنی اول امام در باطن عالم تصرف کرد و بعد ما آثارش را در ظاهر عالم هم دیدیم. تا زمانی که آن تغییر در باطن عالم نیفتد در عالم ظاهر شاه نمیرود و انقلاب نمیشود. در واقع اینها آثار ظاهری آن تحول باطنی است که در وجود حضرت امام شکل گرفته ارتباط این دو مهم است که باید بفهمیم هیچ چیز دیگر این قدر فهمیدنی نیست. بعد تازه اگر این را بفهمید، این علم به اسماست یعنی به ذات نیست. اگر به ذات علم پیدا کند، تبعات و نتیجه آن علم بلافاصله میرسد. اگر علم ما به ذات بود همین الان که فهمیدیم با تزکیه روح میشود در عالم تسخیر کرد، به آن میرسیدیم یعنی همین الان به صفای قلب و تزکیه روحانی و کمال انسانی میرسیدیم، چرا نمیرسیم؟
هرچه هست این میان حجاب عجب است و (انسان) متناسب با این که این حجاب چقدر غلیظ و کدر و کثیف است، به اعتقادات اشتباه میرسد. این است که شما (اگر) الان دائم اصول و فلسفه بخوانید (و این حجاب از بین نرفته باشد)، فلسفه در خدمت آن کسی که میخواهد عالم را با شیطنت تسخیر کند، در میآید. مگر الان در خدمت غرب در نیامده است؟ خیلی راحت با مباحثی که در فلسفه مطرح میکنند، عالم را تسخیر میکنند. اصلا عالم ما یک عالم فلسفی است و غرب، عالم را با فلسفه تسخیر کرده است. اگر قرار بود فلسفه آدم را به جایی برساند، پس چطور (غرب) عالم را با فلسفه تسخیر کرده است؟
فلسفه آدم را به جایی نمیرساند، چنان که عرفان هم نمیرساند، عرفان نظری هم نمیرساند، اصل عرفان، عرفان عملی است نه عرفان نظری. حالا «مصباح الهدایه» حضرت امام را که به نظر من بهترین کتابی است که در عالم نوشته شده است ـ بگذاریم وسط و آن را بخوانیم چه فایده ای دارد؟ فایده اش این است که فقط نشانههایی پیدا میکنید که به کجا باید رسید یا آدم رابطه بین اصول و وصول و رابطه درس و بحث و آنجایی که میخواهد برسد را میفهمد، رسیدن به آن، چیز دیگری میخواهد. مسئله من اینجاست. ببینید من حرفهایی که اینجاها نوشتهام، مبتنی بر یافتههایی مجرد از سینما و رمان و تکنولوژی و تمدن جدید واین طور چیزهاست. این یافتهها مسلط بر اینهاست. یعنی اگر میبینید این عناوین اینجا نوشته شده، علتش این است که روزگار ما روزگار این گرفتاریهاست. یعنی ما الان به این چیزها و به تمام محصولات و لوازم تمدن غرب مبتلاییم و بزرگترین مبارزه ما هم عبور از اینها و یا غلبه بر اینهاست. علت اینکه این مباحث و عناوین را مطرح میکردم، این است که من یافتههایم را از طریق دیگری گیر آوردهام، از طریق سینما که به دست نیاوردهام فرض کنید این را شما بخوانید و بروید سینما را یاد بگیرید. منتها اینها از جای دیگری گرفته شده (و بعد آمده تحت عناوینی) مثل سینما و رمان و... از خود اینها نمیشود به جایی رسید، اگر آدم از خود اینها بخواهد به جایی برسد، مستغرق در اینها میشود.
سایت آوینی