سفارش تبلیغ
صبا ویژن

                                                                               

الا بذکرالله تطمئن القلوب
بر جبهه های ما وقار حاکم است،نسیم آرامش می وزد و نور اطمینان می تابد.درک این تبلور عظمت،در همان ابتدای حضور در جبهه میسر نیست.در ابتدا آنچه به چشم میآید تنها تلاطم است،تلاش و جنب و جوش است.اما هیچگاه اضطراب نیست،ناآرامی و بی قراری نیست.در ابتدا ممکن است صداهای مهیب توپ و تانک و خمپاره،جست و خیزها و دویدنها،گلوله آوردن و کار گذاشتن و شیلک کردن ها،نشستن گلوله ها و بر خاستن تر کش ها،تداعی نا آرامی و بی قراری کند.

اما آنچه در دل جبهه است و در سنگر قلب دلاوران،اطمینان وقار و سکینه است.به اقیانوسی بی کران می ماند که اگر چه در سر جزر و مد و موج و تلاطم دارد،اما در دل مرجان اطمینان و آرامش می پرورد.و طبیعی است این آرامش و اطمینان حاکم بر جبهه ها،که دل با خدا آرام و قرار می یابد.(الا بذکرالله تطمئن القلوب)

و این دلاوران میدان نبرد،ذکر محض اند و تجسم یاد خدا.واز همین روست که در دیدارشان و زیارت چهره هاشان یاد خدا در دل زنده می شود.و باز از همین روست که وقتی امثال من غریبه را درآن محشر آتش ودود،مضطرب و هراسان می بینند،تعجب می کنندو چون طبیبی حاذق بیماری غفلت را از رنگ چهره در میابند و تذکر می دهند که:برادر!ذکر خدا!
این نور اطمینان بر زوایای دل همه سنگرنشینان شهادت طلب حاکم است.چه آنکه به خنثی کردن مین های توطئه می رود،چه آنکه با پای مجروح به میدان برمی گردد.چه آنکه قلب سپاه دشمن را به خنجر شهامت می شکافد،چه آنکه تفنگ های خون گرفته عزیزان شهید را جمع  می آورد،چه آنکه ...
آری زلال این آرامش در قلب جبهه،ساری و جاری است.اما،یک منظره بود در جبهه که بر آن آرامش حاکم نبود،تلاطم و التهاب و بی قراری حاکم بود.

عاشقی دلاور که چونان دلاوران دیگر این دیار به عشق حسین،گرم می شدو در عطش دیدار او می سوخت و به استشمام رایحه او جان می سپرد،(یا حسین) گویان موانع دیدار حسین را از زمین بر می چید،در بحبوحه نبرد و در هنگامه خون و آتش و درد،ترکش کینه و عدواتی دو پای این عزیزدلاور مرد را از بدن جدا کرد.
بدن را هنوز بر زمین ننشسته بر دوش نشاندند و به پشت جبهه کشاندند.بدن را،آن پاره را که چشم و قلب در آن بود از این رو توانستنداز معرکه در ببرند که بی هوش بود از درد و هیچ نمی فهمید،اما دو پا مانده بود از بدن که هنوز جان داشت و طبعا اشتیاق دیدار جانان داشت.
هنوز جان در این دو پا و این همان بود که هنوز رفتن را از آن طلب می کرد.پای جدا شده بر خاک می تپید،می جهید و عزم رفتن می کرد.این پا همیشه شتاب داشت به سوی مرقد حسین و اکنون نیز ماندن و سکون را نمی توانست.
از آخرین قطره های جان هم حتی برای نیل به کربلا کمک می گرفت.آن دلاور با تمام وجود گفته بود (کربلا ما میآییم)،و اکنون پاها آن قسمت از عهد را بر دوش خود گرفته بودند تا منزلگاه وفا حمل می کردند.بعید نبود اگر باب الحوائج به استقبال این پاهای عاشق می آمد.
آری این دو پا بود که بی آرامی و بی قراری می کرد در آن جبهه های آرامش و قرار و اطمینان.لختی گذشت و این دو پا آرام یافت و از تپیدن ایستاد.آخرین قطرات سرخ آرزو بر خاک می ریخت و کربلا هنوز انتظار می کشید.
اما طنین گامها پرصلابتی که زمین و دل دشما را می لرزاند،آتش اشتیاق رواق و حرم را تندتر می کرد.
آری،بر جبهه های ما وقار حاکم است،نسیم آرامش می وزد و نور اطمینان می تابد.
آنچنان وقاری که دلیران علیرغم همه مصائب و مشکلات چونان که استوارترین کوههای آفرینش ایستاده اند،و آنچنان آرامشی که وساوس و دسائس هیچ شیطان بزرگ و کوچکی نمی تواند معنویت و خلوصشان را بیاشوبد.
وآنچنان اطمینانی که بچه ها،شب حمله، آداب زیارت حرم ابا عبدلله (ع) را در مفاتیح،مرور می کنند.

سایت سبکبالان



تمامی حقوق مادی و معنوی " یاد یاران " برای " رحیمی " محفوظ می باشد!
طـرّاح قـالـب: شــیــعــه تـم