دلتنگي غروب همه جمعه هاي من
کي مي رسد به صحن حضورت صداي من
ديگر دلم براي شما پر نميزند
برگرد و بال تازه بياور براي من
عمري اگر که مي گذرد دلخوشم به اين
نزديکتر شده است به تو لحظه هاي من
غير از ضرر براي تو چيزي نداشتم
حتي نيامدست به کارت دعاي من
اشکت اگر به نامه اعمال من نبود
بخشش نبود شامل ياربناي من
يک روز محض خاطر اين چند قطره اشک
وا مي شود به خيمه سبز تو پاي من
يک شب ميان سينه زدنها و گريه ها
مهري بزن به نامه کرب و بلاي من