سلام
منظور اين جملات را متوجه نشدم:
"يک چنين حالتى بر اردوگاه حاکم شده بود، من واقعا احساس خطر کردم. گفتم: همه بچهها بايد روزههايشان را بشکنند. هرچه گفتند: الآن نزديک به غروب است، اجازه بدهيد روزه امروز را تمام کنيمگفتم: شرايط، شرايطى نيست که ما بخواهيم اين روزه را ادامه بدهيم، چون حالت معنوى بچهها حالتى شده است که اگر بخواهند با آن حالت داخل آسايشگاه شوند، عدهاى از نظر روحى آسيب مىبينندالحمد للّه علىاکبر شفا پيدا کرد و آن جوّ معنوى را برادرانمان شکستند و به قدرى آن حالت، شدّت پيدا کرده بود که تا آخر اسارت جرأت نکرديم بگوئيم برادران از اين روزههاى مستحبى بگيرند"